کد مطلب:313468 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

حکیم بن طفیل تیرباران می شود
شیعیان و یاران ابن كامل خوشحال شدند و فهمیدند كه «ابن كامل» نیز قلبا مایل نیست «حكیم بن طفیل» جان سالم بدر برد. از این روی حكیم را دست بسته به محل «عنزیان» بردند و در كنار دیواری نگاه داشتند و به او گفتند: خوب، تو لباس ابوالفضل العباس علیه السلام را پس از شهادت ربودی، و بدن او را برهنه كردی؛ حال ما نیز لباس تو را از



[ صفحه 241]



تنت بیرون می آوریم تا قبل از كشته شدن مزه ی انتقام را بچشی!

مأموران «ابن كامل» او را لخت كرده و دست بسته در كنار دیوار نگاه داشتند. آنگاه به او گفتند: خوب، تو در روز عاشورا، حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادی و مدعی هستی كه تیر تو به بدن او اصابت نكرد، و فقط به لباسش خورد! اكنون آماده ی دریافت جزای خود باش و همه تیرها را متوجه حكیم ساختند. فرمان تیر صادر شد و مأموران، تیرها را رها كردند و گفتند: بگیر! آنقدر تیر بر او زدند تا جسد بی جانش نقش بر زمین شد.

مردی به نام «ابوجارود»، كه شاهد صحنه ی تیرباران حكیم بن طفیل بوده، می گوید: «آن قدر تیر به بدن حكیم اصابت كرده بود كه به شكل خارپشت درآمده بود».

عدی بن حاتم، بی خبر از ماجرا، به نزد مختار رفت تا برای «حكیم بن طفیل» توصیه ای بكند.

مختار، «عدی» را با احترام پذیرفت و در كنار خود جای داد و به «عدی» گفت: ای «ابوطریف»، چه فرمایشی دارید؟ عدی گفت: راجع به «حكیم بن طفیل» تقاضای عفو دارم. مختار با كمال تعجب، رو به عدی كرد و گفت: ای ابوطریف، از شما بعید بود برای یك قاتل خبیث وساطت كنی! او از قاتلان امام حسین علیه السلام است!

عدی گفت: امیر به شما گزارش دروغ داده اند، او نقش چندانی در قتل حسین علیه السلام و وقایع كربلا نداشته است!

مختار، كه سخت به عدی احترام می گذاشت، با ناراحتی گفت: بسیار خوب، او را به تو می بخشم. [1] درست در این هنگام، «ابن كامل» وارد شد، مختار رو به ابن كامل كرد و گفت: آن مرد را چه كردی؟ «حكیم» را می گویم.

ابن كامل گفت: قربان، مأموران و شیعیان او را كشتند!

مختار، كه قلبا از كشته شدن حكیم خوشحال شده بود، با لحنی آرام به ابن كامل گفت: چرا عجله كردید و او را پیش من نیاوردید؟! این بزرگوار (عدی بن حاتم) پیش من آمده و در باب او سفارش كرد و من نیز به پاس احترامی كه برای او قائل بودم وساطت او را پذیرفته بودم.



[ صفحه 242]



ابن كامل گفت: قربان، شیعیان حرف مرا گوش نمی دادند، من زورم به آنها نرسید، و بی اجازه ی من او را تیرباران كردند!... [2] .


[1] تاريخ طبري: جلد 6، صفحه ي 63، چاپ مصر؛ كامل: جلد 4، صفحه ي 242؛ بحارالأنوار: جلد 45، صفحه ي 375.

[2] ماهيت قيام مختار: سيد ابوفاضل رضوي اردكاني ص 480 - 478، به نقل از كامل ابن اثير، ج 4 ص 242.